لطفا من را بشناسيد!
لطفا من را بشناسيد! لطفا يك كم به من توجه كنيد!
راستي من رو مي شناسي؟! تا حالا از خودت، بله خودِ تو می گم، پرسیدی من کی هستم؟
بِذار یک راهنمایی بکنم. من خیلی بزرگم. اونقدر که بزرگ ترین و بی نهایت ترین وجود را در خودم جا می دم. تازه این موجود بی نهایت در یک عضو کوچک من جا می شه.
حالا منو شناختی؟ نشناختی! یک کم فکر کن….
یک راهنمایی دیگه!
من مثل یک پنجره ام که اگه اونو باز کنی محو زیبایی های دنیا و منظره درونش می شی.
من یک جوی آبم که اگه مثل یک برگ خودتو بهش بسپاری به اقیانوس می رسی.
من یک مسیرم، یک طریقم که اگه همراهم بشی هم قدم بشی به مقصد می رسی به خوشبختی می رسی. حالا فهمیدی من کی هستم؟
متوجه نشدی؟ یک کم تمرکز کن. حالا فهمیدی من کیم؟
بله درسته من خودِ توأم، جان توأم، اگر منو بشناسی اگر منِ خودتو بشناسی خدا رو، با همه صفاتش با همه جلالش با همه عظمتش با همه مهربانی و صفاتش با همه با حالِش توی یکی از کوچک ترینِ عضوت یعنی قلبت جا می دی، مگه نشنیدی که آن استاد بزرگ گفته قلب حرم و خانه خداست. دیدی چقدر تو بزرگی برای اینکه (من) داری! دیدی (من) چقدر مهمم قدر (منِ) بدون و غیر از خدای بزرگ کسی دیگه رو توش جا نده و صاحب خونه نکن. اگر منِ خودتو بشناسی حتما خدا رو می شناسی.
بله! منِ تو یک پنجره است که وقتی قفل سنگینش باز بشه آن چه نادیدنی است آن بینی.
منِ خود تو دست کم نگیر به چشمت توجه کردی که با همه کوچکی و ظرافتش کوه رو توی خودش جا می ده بدون اینکه کوچکش بکنه.
باور نمی کنی حرفمو قبول نداری! دلیل می خوای!؟
چه دلیلی بهتر از حرف امیر عاشقان و دلدادگان امام علی (علیه السلام) که فرمود: « هر کس خود را شناخت خدا را شناخت ».
دیدی من چقدر بزرگم!
حالا دست بکار َشو دور و برت جمعََ و جور کن کمر همت ببند که بریم.
می پرسی کجا بریم؟ بریم که (من) پیدا کنیم؛ بریم اونو بشناسیم.
می پرسی چطور بشناسیم؟ می گی منِ خود تو گم کردی توی بازار گرم دنیا، توی آرزوهای بلند، یک جایی توی سالهای از دست رفته، خوب این که کاری نداره بر می گردیم پیداش می کنیم و می شناسیم، می ببینیم! چطوری؟
راهنمایی می خوای! حالا یک کم فکر کن شاید بهت گفتم!
فعلاً تو خمارش بمون
بعضی ها اشتباه می کنند و منو هدف قرار می دن در حالی که (من) مسیر رسیدن به هدفم؛ نه خود هدف.
ف. مشکات