زندگی به سبک شهید مسعود شعر بافچی
نماز شب
یک بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه ها تعجب کردند که این دیگه برای چیست؟ نیمه شب بطری را برمی داشت و با آب داخلش وضو می گرفت.
می گفت: « ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان تو وجودم بره و نگذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. می خوام بهانه نداشته باشم نکنه نماز شب را از دست بدم. »
بقیه بچه ها هم یاد گرفته بودند. از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود.
برنده ترین سلاح
« این طور نباشد که پیام خون شهدا را نرسانید. شما با حجاب هایتان این بُرنده ترین سلاحی که در اختیارتان است و با مشت های گره کرده بر سر امریکا فریاد بکشید. »
این قسمتی از یکی از نامه هایش بود به خواهرش.
در دل شب
هر کس وارد نمازخانه می شد فکر می کرد نماز جماعت برپاست. آن هم در دل شب.
کمتر حرف می زد، بیشتر عمل می کرد. با عملش بچه ها را دعوت می کرد به نماز اول وقت، مناجات های شبانه، نماز شب، قرآن خواندن و هرچه باعث تقویت ایمان می شد.
محتاج خدا
همیشه و همه جا به یاد خدا بود. می گفت: « رمز موفقیت یک فرمانده این است که در هر زمان و مکانی خودش را محتاج و نیازمند خدا ببیند. »
نماز جماعت
سرش خیلی شلوغ بود. نمازهایش را فرادا می خواند. از وقتی فهمید نماز جماعت چه قدر سفارش شده با خودش عهد بست نمازهای ظهر و شبش را حتما به جماعت بخواند.
برگرفته از کتاب ستارگان درخشان