درد و دل قرآن با ما......
یکی خواند مرا گنگ وغلط،با چهچهی ،گویی که آهنگ غنا هستم.
یکی آویزدم برگردنش، گویی صلیبی از طلا هستم.
یکی نالد مرا در بزم غم، گویی که شعر مرده هاهستم.
یکی بندد مرا بر بازوانش ،چونکه خیرٌ حافظاً هستم.
یکی هم بهر حفظ جان مالش،غافل از یاد خدایش،می نهد یک قطعه ام را بر خودش،بر خانه اش، بر جان ومال و بچه اش تا از بلاها در امان باشد.
به هنگام مرض ، آنجا که دکتر عاجز از درمان،دواها بی اثر گردد، مرا شویند ونوشانند ، شاید ذکر الفاظم علاج دردشان باشد.
در آن دم که عزیزی از وطن عزم سفر دارد،مادری یا خواهری یا همسری در بدرقه بر او نظر دارد،پلی از من به بالای سرش بندد که تا از زیر آن اول قدم در پیش بگذارد و دائم از خطرها در امان باشد.
به دیوار مناره ،بر فراز گنبد و باره،به گرد هر ضریح وتکیه و مدفن وقندیل و شبستانها،با خطی مزین بر سر درها،معماوار و ناخوانا مرا باصنعت تذهیب ،آری عرضه می دارندوتنها ذکر الفاظم،تهی از معنی آنها.وچون وردی مقدس ،بی تفّهم ،بی تعقّل ،بی تامّل ،از برای رفع حاجت یا ثواب از برای رفتگان.
آن فلان بی فلانی در تمام زندگانی با من ندارد آشنایی.ولی هنگام تردید وبلاتکلیفیش ،در انتخاب مسکن و یاری ویا آغاز هر کاری،به دامانم زند دست وگشاید لای اوراقم که یابد راه خود را خوب یا بد یا میانه.
کنار هفت سین سفره شان ،اندر صف سنجد،سماق وسیر،به همراه صداق زن،به بالین مریضان ،توی جیب مردمان،بر سینه ی نوباوگان،در رادیو بعداز نی وآوازشان،بر روی قبر مردگان،من حاضرم،من حاضرم.
امّا چرا؟امّا چرا؟از بهر چه ای کارها با این کتاب؟گر چه بود برخی ثواب!امّا تبرّک مقصد است!آیا تبرّک مقصد است؟یا آنکه در مقصود ما تنها تبرّک مقصد است؟